مادربزرگم می داند دله برگ خیلی دوست دارم. یادش نمی رود که برگ های کوچک و سبز و ترد مو را جدا کند و برای نوه بزرگش دلمه های ترش و شیرین بپیچد . دلمه های سبز و کوچکی که 260 کیلومتر را طی می کنند و شب بیخبر که پای کامپیوتر نشسته ام دم در خانه پیدایشان می شود. همراه یک شیشه آبلیموی تازه که خودش با دست گرفته و یک شیشه کشک سابیده و نعنا برای کشک بادمجان و آشی که بلد نیستم بپزم.فرضا هم که بلد باشم آشی که بوی بعد از ظهر های جمعه و کاشی های خیس حیاط و آفتاب در حال غروب و سیر داغ پیاز داغ فراوان و کوکو سبزی و پنیر و نان سنگک داغ و سر و صدای نوه ها را نداشته باشد به درد من یکی نمی خورد.
...................................................................................................
ابتدای صفحه