سرفه ها و بی خوابی های شب حسابی خسته ام کرده است. برای خوابیدن باید دو سه تا بالشت زیر سرم بگذارم تا کمتر سرفه کنم.
یک ماه گذشته زمان عجیب زود گذشته است. احساس میکنم از قطار زندگی بیرون افتاده ام و ساکن در یک نقطه حرکتش را نظاره می کنم. به معنای مطلق هیچ کار مفیدی انجام نداده ام. خیلی وقت است هیچ چیز هم آنچنان که باید مرا سر شوق نمی آورد.
می ترسم این بی تفاوتی جا خوش کند و آرام آرام ریشه بگیرد.
آدم ها ....بیشترشان غریب هستند. شاید قوه درک من پایین آمده. شناختشان توقع زیادی است. تمایلی هم به این کار ندارم. ترجیح
می دهم خودشان باشند و نقش بازی نکنند. آن چیزی که بیشتر آزارم می دهد این است که این نقش را به خیال خودشان برای راحتی من بازی می کنند. این ماسکی که به چهره می زنند و این دقتی که در به کار بردن کلمات می کنند، کنایه ها و حرکاتشان آزارم می دهد.
بدتر از همه آنکه خودم هم یکی از همین آدمها هستم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه