خوبی این آپارتمان به این است که برای تردد بین طبقات نیازی به پوشش کامل نیست.با همان بلوز و شلوار خانه که حالا یکی دو وجب هم کوتاه باشد ایرادی ندارد می توان تا پارکینگ یا پشت بام رفت و برگشت .
دختر همسایه که برای نقاشی از اجسام بی جان به پشت بام می رود پیشنهاد داد یک میز کوچک و دو سه تا صندلی بگذاریم و گاهی عصر ها را روی پشت بام بگذرانیم.لبه پشت بام یک دیوار یک متری دارد و دید همسایه های روبرو را محدود می کند. آپارتمانهای دو طرف هم دو طبقه هستند و فقط اسپایدرمن می تواند بالا بیاید و دید بزند.
این طور شد که خوردن چای و شیرینی و گاهی هم قهوه روی پشت بام برنامه گاه و بیگاه ما شده است که این روزها پدر و مادر من و یکی از خانم های همسایه پایه اش شده اند.دم غروب آفتاب نشستن در هوای آزاد و حس کردن بوی یاس همسایه که در هوا پیچیده است و بادی که با موهایت بازی می کند لذتی دارد که مدتی بود تجربه اش نکرده بودم.
دیروز هر بار که دستم را بالا می آوردم و طره های آویزان موهایم را پشت گوش می بردم، هر بار وزش باد را روی پوست صورت و گردنم حس می کردم ،به این فکر می افتادم که همین آزادی کوچک ، همین شادی لذت بخش هم از سالهاست از ما گرفته شده است .
در عوض آن چیزی که برایمان مانده نگاه هایی است که مدام باید ازشان فرار کنیم.

پ ن : چند روز پیش توی تجریش زنی چادری را دیدم با روبنده، تماماً پیچیده شده در پوششی سیاه...سیاه....سیاه
...................................................................................................
ابتدای صفحه