دو شنبه شب در آن سالن تاریک و نه چندان راحت تئاتر شهر پشت سر آقای خارجکی گردن دراز نشسته بودم و مدام سرم را این ور و آن ور می کردم بلکه صحنه را کامل ببینم . مسحور و شیفته بازی روان و زیبای میکائیل شهرستانی به خودم می پیچیدم که سرفه نکنم. میان ماندن و دیدن بقیه نمایش و بیرون رفتن و یک دل سیر سرفه کردن اولی را انتخاب کردم با وجود فحش هایی که فکر کنم ملت در دلشان دادند.
دم در نوشته بود ورود اطفال زیر 8 سال ممنوع.فکر کنم دفعه بعد می نویسند ورود افراد سرما خورده هم ممنوع. جالب اینجاست این سرفه های خشک آلرژیک به محض پایان نمایش و روشن شدن چراغ ها تمام شد. انگار در تمام این مدت جن کوچکی ته گلویم نشسته بود و برای آزار من با نوک پری نازک ته گلویم را قلقلک می داد و تا چراغ ها روشن شدند جن هم غیبش زد.
به جز چند جمله ندامت آمیز و پند و نصیحت آخرش که کمی توی ذوق می زد و یک راوی که حضورش توجیهی جز اندکی توهین به درک تماشاگران نداشت،بقیه نمایش عالی بود. آقای بهمن فرمان آرا هم تنها ردیف جلوی ما نشسته بود.

پ . ن : پرگنن ( میکائیل شهرستانی ) جایی گفت : ازدواج تابوت عشق است و با ازدواج همان بالهای کوچکی که برای پرواز داریم هم بریده می شوند . مصداق کامل ازدواج های ایرانی
...................................................................................................
ابتدای صفحه