خانم مسن همسایه زنگ زد و گفت می شود برادرم نگاهی به کولرش بیاندازد. گفتم که برادرم برگشته و من تنها هستم و اگر می خواهد زنگ بزنم تعمیرکار سر کوچه بیاید.یادآوری کرد که امروز جمعه است و همه جا تعطیل.
با دختر همسایه بغلی رفتیم پشت بام.می خواستم بند رخت وصل کنم تا حوله ها و ملحفه ها کمی آفتاب بخورند.
هیچ کدام چکش نداشتیم و من گوشت کوب چوبی آورده بودم تا میخ به دیوار بکوبیم.آنقدر که به نظر می رسید کار آسانی نبود.سطح مقطع گوشت کوب بزرگ بود و میخ کوچک.به جای آنکه روی میخ بخورد روی دست من می خورد.
گفتیم حالا که تا این بالا آمده ایم نگاهی هم به کولر همسایه بیاندازیم اما نمی دانستیم درش را چه طور باز کنیم.زنگ زدم از پدرم پرسیدم و با کلی زحمت بازش کردیم. کف کولر پر بود از لجن و گل و لای. هیچ کدام رغبت نمی کردیم دست بزنیم. از توی کانال داد زدیم تا خانم همسایه کلید پمپ آب را بزند.فکر کنم تمام آپارتمان صدای ما را شنیدند.پمپ را زد و هیچ اتفاق خاصی نیافتاد. دختر همسایه گفت برای روکم کنی هم که شده باید این کولر را راه بیاندازیم. پمپ همچنان روشن بود و ما دنبال راه حل که بوی سوختگی سیم بلند شد.فکر کنم پمپ بیچاره کلا سوخت. بعد از اینکه کلی به مهندسی کردن خودمان خندیدیم در کولر را به زحمت بستیم و به خانم همسایه گفتیم کولرش خراب تر از این حرفهاست که ما درستش کنیم. روز بعد از سر کار که برمی گشتم خانم همسایه را دیدم که توی آفتاب لب باغچه نشسته بود و علف های هرز را با دست می کند.گفت تعمیرکار سر کوچه آمده و گفته که پمپ کولر سوخته بوده و برایش عوض کرده .با این حال باز هم از من تشکر کرد.
...................................................................................................
ابتدای صفحه