امروز از صبح جلسه داشتیم. از آن جلسه های رسمی و خیلی خشک .آقایی که روبروی من نشسته بود یک لکه گنده چربی روی کتش داشت که هر بار چشمم به آن می افتاد خنده ام می گرفت. نمی دانم چه مرگم بود.اول صبح که مدام عطسه می کردم.بعد سرفه ام گرفت و دست آخر وقتی خمیازه هم اضافه شد خیلی مودبانه قبل از آنکه رسما از جلسه بیرونم کنند مثل بچه آدم سرم را پایین انداختم و بیرون آمدم..در عوض نشستم مین روب بازی کردم. هفته دیگر یک سری مسابقات مین روبی بین بچه های شرکت برگزار می شود که جایزه اش هم دو روز مرخصی است.مدیرمان سرعتش در این بازی زیاد است. درست روزهایی که خیلی کار داریم نمی دانم چرا همه ویر بیکاری می گیرند. این روزها باید انگیزه ام برای پیشرفت خیلی زیاد باشد. قرار است اگر زبانم را طی این دو سه ماه آینده به حد قبولی در مصاحبه برسانم زمستان یک سفراز طرف شرکت برای بازدید از شرکت همکار در لندن بروم.
نمی دانم چرا ککم هم نمی گزد! همچنان ول می گردم و زمان را می کشم.


پ ن : من سوسک ها را دوست دارم!
من سوسک ها را دوست دارم
من سوسک ها را دوست دارم
...................................................................................................
ابتدای صفحه