تلفن کرد گفت اگر کاری نداری بیا پایین.تازه دوش گرفته بودم.سرم را خشک کردم و
رفتم طبقه دوم.یک ظرف اسفناج پخته داد دستم و گفت که امروز گرفته و پاک کرده.
هر دو تا لپش را ماچ کردم. بعد صحبت کشید به خرابی قفل در اصلی آپارتمان واینکه
با اف اف هم از بالا نمی شود در را باز کرد.گفت مادر جان من که دستم قوت ندارد
کلید را به زور می چرخانم.زنگ زد به خانم همسایه طبقه سوم. 5 دقیقه بعدش آمد با
همان شال گنده ای که همیشه دور خودش می پیچد.خانم طبقه سوم گفت که تابه حال
چندین بار به رئیس آپارتمان بابت خرابی قفل در تذکر داده است. ولی خیلی بی خیال
و تنبل است.هی پزمی دهد که من از وقتی رئیس آپارتمان شده ام فلان قدرموجودی داریم
بعد چشم هایش را ریز کرد و صدایش را پایین آورد و گفت می دانی که خانه هم مال
زنش است.قبل از ازدواج خریده بوده.خانم طبقه دوم پیشنهاد دادبرایش نامه بنویسیم.
مسلم است که نوشتن نامه افتاد گردن من.عینک هایشان را زدند و کاغذ و خودکار
را دادند دست من.نوشتم : جناب آقای مهندس .... خانم طبقه دوم گفت مگه مهندسه؟
گفتم به پدرم گفته که مهندس متالوژیه.
خانم طبقه سوم گفت: زنش که می دونم دکتره.حالا اشکال نداره بزاریک کم هندونه
بزاریم زیر بغلش ، بنویس مادر .
نوشتم :جناب آقای مهندس مدیریت محترم آپارتمان،به استحضار جنابعالی می رساند
خانم طبقه سوم گفت : به نظرم زیادی رسمی میشه.خطش زدم
نوشتم : با عنایت به اینکه .... به نظرم خیلی لوس اومد.خطش زدم.نوشتم : ضمن
تشکر از زحمات جنابعالی ...خانم طبقه دوم گفت : اوه چه قدر هم زحمت می کشه.
خطش زدم.نوشتم : با توجه به خراب شدن قفل درب ورودی و بروز مشکلاتی برای
ساکنین آپارتمان خواهشمند است در صورت امکان ...
خانم طبقه سوم گفت: در صورت امکان نه،بنویس در اسرع وقت .
نوشتم : خواهشمند است در اسرع وقت نسبت به تعویض قفل درب ورودی اقدام فرمایید.
خانم طبقه دوم گفت : زیرش بنویس از طرف جمعی از اهالی آپارتمان،
خانم طبقه دوم گفت نه مادربنویس جمعی از ساکنین ساختمان.
نوشتم : از طرف ساکنین آپارتمان.بعد گفتم حالا که تابلو اعلانات داخل راهرو افتاده
کجا بزاریمش که ببینتش؟ خانم طبقه سوم پیشنهاد داد داخل آسانسور .خانم طبقه دوم
گفت :کسی که طبقه اول زندگی می کنه که از آسانسور استفاده نمی کنه.
گفتم بزنیمش به در ورودی.ولی هیچ کس چسب نداشت.دست آـخر قرار شد از لای
در نامه را بیاندازیم داخل خانه اش.این یکی هم افتاد گردن من.
با خانم طبقه سوم آمدیم پایین.چراغ راهرو راروشن نکردیم.گفتیم شاید از چشمی در
ما را ببیند.از پشت در صدای تلویزیون می آمد.
خنده ام گرفته بود.نه از اینکه عین دزدها توی تاریکی ایستاده بودیم.بیشتر از اینکه
خانم طبقه سوم سعی می کرد توی تاریکی کورمال کورمال نامه را از لای در
داخل بیاندازد و آخر هم موفق نشد.گفتم شما در آسانسور را باز نگه دارید و خودم
آهسته نامه را اززیر در فرستادم داخل .بعد برای اینکه صدای آسانسور نیاید نوک
پا نوک پا از پله ها برگشتیم بالا .طبقه سوم دم در خانه نفس زنان دستش را گرفت
به دیوار و گفت : دخترتو چه قدر با نمکی!!

پ ن : یک هفته گذشته و قفل در ورودی هنوز خراب است. خانم همسایه زنگ زد گفت بیا روی در خونه اش شعار بنویسیم!!!
...................................................................................................
ابتدای صفحه