تخت را كنار پنجره گذاشته ام.همين طوركه دراز كشيده ام مي توانم دستم را دراز كنم و پرده را كه تا زمين كشيده شده كنار بزنم و كوچه را تماشا كنم.خانه روبرويي را كوبيده اند.به جايش يك 3 طبقه مي سازند.
از صبح كارگر هاي شهرداري سرشاخه هاي درختان را ميزدند.
با سر و صداي آنها و خنده هاي بچه هايي كه مدرسه ميرفتند از خواب بيدار شدم.پايم را كه از تخت بيرون گذاشتم خنكي سراميك كف اتاق تنم را مور
مور كرد.اين خنكي كف اتاق و سوز ملايمي كه از لاي درزهاي پنجره ميوزد را دوست دارم.
نك پا نك پا رفتم تا آشپزخانه.از پنجره كه به نورگير باز مي شود صداي راديوي همسايه طبقه پايين مي آمد.دختر همسايه طبقه بالا هم ديشب تا دير وقت سنتور ميزد.شبها از روشنايي پنجره هايي كه به نور گير باز مي شوند ميفهمم كدام همسايه خانه است.پنجره مقابل هميشه خاموش است.لقمه اي نان تافتون و سالاداولويه درست كردم.يا كريم ها مثل هر صبح پشت هره پنجره نشسته اند و آواي هوهوي آرامشان تمام خانه را پر كرده است.
...................................................................................................
ابتدای صفحه