بیست و چهارم آذر ماه ۱۳۸۳ پنج شنبه شب عروسی دعوت هستیم. من هم اصلا دلم نمی خواهد بروم.
امروز نشسته بودم و همه اش به این فکر می کردم که کاش اتفاقی بیفتد و من این عروسی را نروم. بعد دیدم فقط اتفاق های خیلی بد و غیرمنتظره می تواند باعث نرفتن من بشود. من هم که شانس ندارم. خدا آروزهایم را گزینش می کند و هر کدام را میلش بکشد برآورده می کند و همیشه هم بدترینشان است. خدایا شکرت.... صد تا عروسی دیگر هم بر خلاف میلم می روم. حرفهای امروز صبح من را بی خیال شود. اصلا آمادگی هیچ اتفاقی را ندارم ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |