مامان می گوید: پدرت را راضی کرده ام خانه را بفروشد.
می گوید تو که نیستی این خانه بزرگ به چه دردمان می خورد. برادرت هم که هیچ وقت خانه نیست.
می گوید: تو که نیستی ماشین آنقدر استارت نخورده که باطری خالی کرده.
می گوید : خانه خاله ات یک هفته است نرفته ام. تو که نیستی حوصله ندارم.
می گوید: این ماه کسی را برای تمیز کردن خانه نیاوردم. تو که نیستی مهمانی هم نمی آید.
می گوید : شبها با پدرت می نشینیم توی خانه سوت و کور و تلویزیون نگاه می کنیم.
می گوید: تو هم نیستی که یک سینی برایمان میوه پوست بکنی.
می گوید: اتاقت خالی مانده است.
می گوید : فقط کتابخانه مانده و کتابها و مجله هایت.
می گوید : این پیام امروزها را نمی خواهی دور بریزی؟
می گوید : مسواکت را جا گذاشته ای.
می گوید : خانم همسایه سراغت را می گرفت
میگوید : از خانه ات راضی هستی؟
می گوید : دستم خیلی درد می کند.
می گوید : همه خوب هستن.
می گوید : این هفته می آیی؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه