داخل کوچه ای که در آن زندگی می کنم دو تا دبستان دخترانه و پسرانه با فاصله
200 متر از هم قرار دارند.صبح هادر مسیر دختر بچه ها را می بینم با مانتو های
سبز و کوله های رنگارنگ و مقنعه های همیشه کج.چیزی که همیشه توجهم را جلب
می کند تعداد زیاد مادرانی است که بچه هایشان را تا دم در مدرسه می رسانند.
بعد پشت در مدرسه در گروه های 3-4نفره می ایستند و با حرارت از درس بچه ها
و دیکته دیشب و امتحان ریاضی و نحوه تدریس معلم و برخورد ناظم با بچه ها حرف
می زنند .گویی که مهمترین دغدغه زندگیشان دیدن نمره20 فرزندانشان از درس املا و
ریاضی است. به این فکر می کنم که مادر پدرهای این دوران بچه هایشان را به لقمه
حاضر و آماده عادت می دهند.انقدر بهشان سرویس می دهند که به صورت وظیفه در
میآید.بعد وقتی نتیجه اش را20 سال بعد می بینند داد و فغانشان بالا می رود
که آی بچه ها پرتوقع هستند وقدر پدر و مادر را نمی دانند و ....
...................................................................................................
ابتدای صفحه