#انقدر به سروصدا و شلوغی شرکت قبلی عادت کرده بودم که آرامش و سکوت اینجا
به نظرم عجیب میاد.همکارم که با فاصله 2 متر از من پشت میزش نشسته آدمو یاد نوار
خروس زری پیرهن پری میندازه.اونجایی که می گفت:از سنگ و علف صدا در اومد ،
از خروس زری صدا در نیومد.

#هر جور که دلت بخواهد حساب کنی و با هر مقیاسی ،این اضافه وزن یک واقعیت
انکار ناپذیربه حساب می آید.حتی اگر سر خودت را شیره بمالی و موقع لباس
عوض کردن یا توی حمام به آینه نگاه نکنی باز هم این اضافه وزن مثل سایه پا به
پایت می آید.در مقیاس آمریکایی اروپایی که حتما در دسته چاقها قرار می گیری.
در مقیاس شرقی با یک درجه تخفیف در دسته تپل ها.این کلمه تپل به اندازه چاق آدم را
آزار نمی دهد.یکجورایی آدم خوشش هم می آید. اگر تپل باشی حتما باید سفید هم باشی.
تصور آدم تپل سبزه برایم مشکل است.مانده ام بین این تپلی و کابوس های شبانه من
چه ارتباطی وجود دارد. کابوسهایم همیشه شروع خوبی دارند. گاهی با یک سفر شروع
می شوند .یا یک گردش ساده یا حتی گاهی جایی که در آن هستم خانه یا محل کارم است.
کابوس هایم همیشه به یک جا ختم می شوند.جایی که پله ها باریک و باریک تر می شوند و
دیوار ها کش می آیند وبه هم نزدیک می شوند.انقدر باریک که من دیگر نمی توانم از میانشان
رد شوم.همه به راحتی ازراه های باریک و تنگ عبور می کنند و من در وحشت گیر کردن
میان دیوارهای به هم نزدیک شده و گودال های باریک و تاریک می مانم.
همان موقعی که با ترس تنهایی و تاریکی از خواب می پرم اولین تصمیمی که خواب آلوده و
ترسیده می گیرم لاغر شدن است.حیف که با شروع صبح و روشن شدن اتاق تمامی آن وحشت از بین می رود.
...................................................................................................
ابتدای صفحه