دختر عمه ام 12 سال از من کوچکتر است.بیشتر از سنش قد کشیده و مثل همه دخترهای 14 - 15 ساله این دوران
خودش را دیگر بچه نمی داند.صورتش را بند می اندازد و با وجود تنبیه انضباطی مدرسه و مخالفت ها و غرغر های
پدر و برادرش ابروهایش را تمیز می کند.شلوار برمودا و مانتو تنگ می پوشد و معتقد است مانتو اش به اندازه مانتوهای
دوستانش تنگ نیست.عشق لوازم آرایش دارد.یک طرف اتاقش عکس بزرگی از گوگوش و مهناز افشار زده است.
به دیوار مقابلش هم عکسی از ریکی مارتین و جنیفر لوپز.
ردیفی از کتابهای دانیل استیل،یک سری کامل هری پاتر،آیین دوست یابی،چگونه از پوست خود مراقبت کنیم و رمانهایی
از نویسندگان ایرانی را داخل کتابخانه اش چیده است.رازهایش را به مادرش نمی گوید.
از پسر های سفید با چشم های روشن خوشش می آید.
5-6 ماهی است با پسر 18 ساله ای دوست شده است.پسر لاغر است و سبزه.گواهینامه ندارد با این حال گاهی
با ماشین دنبالش می آید.پسر حالا حالا ها قصد ازدواج ندارد.
دختر عمه ام با پیراهن خواب صورتی و خرس قهوه ای پشمالو در آغوش به نظرم دختر بچه ای می آ ید که دلش می خواهد زودتر بزرگ شود

...................................................................................................
ابتدای صفحه