قبل از خواب دوش می گیرم.با ترسی ته دلم از زلزله، آبی به تنم میریزم و بیرون می آیم.ملحفه ها را تازه عوض کرده ام.بوی خوبی
می دهند.باد خنک کولر پوست نمناکم را غلغلک می دهد.چراغ را خاموش
می کنم.باریکه ای نور از زیر در سرک می کشد.دراز می کشم.دستم را که بلند می کنم سایه انگشتانم روی دیوار کشیده و بلند به نظر می آیند.دیوار خنک است.پوست من نمناک...آرام آرام انگشتانم را روی دیوار می کشم.من از کجا می دانستم این دیوار آوار می شود روی زندگی من.
و من چه بی خیال به خواب میروم.
اتاق که کم کم از نور صبح روشن می شود لای پلکهایم را باز می کنم.یخ کرده ام.از آوار خبری نیست.با چشمان نیمه باز داخل حمام می پرم.دوش را که باز می کنم آب سرد مانده در لوله یکباره بر سرم می ریزد.رشته های بلند و خیس موهایم جلوی چشمهایم را گرفته اند.از حمام که بیرون می آیم حالم بهتر شده است.دوست دارم با پاهای لخت روی سرامیک های خنک راه بروم.زیر کتری را روشن می کنم.از خواب که بیدار شود چای تازه دم حالش را جا می آورد.لباس می پوشم.موهایم را خیس خیس جمع
می کنم.لقمه ای نان و پنیر توی کیفم می گذارم.روی تکه ای کاغذ پیغام می گذارم.کلاس دارم دیر برمی گردم.کاغذ را روی میز یله می دهم به قندان.از در بیرون میزنم.یک روز دیگر آغاز شده است.
...................................................................................................
ابتدای صفحه