تمام هفته گذشته استرس زلزله آرامشو ازم گرفته بود.دو سه روزی رفتم خونه.یک کم حالم بهتر شد. آرامش من با در و دیوار اون خونه و حضور پدر و مادر و برادرم عجین شده.خیلی سعی می کنم یک کم از این وابستگی کم کنم.شاید این دوری برام واقعا لازم بوده.نمی دونم.....دلم می خواد زیاد بهش فکر نکنم.به زلزله هم دیگه فکر نمی کنم.زندگی به اندازه کافی سخت هست.نمی خوام با وحشت مرگ سخت ترش کنم.فقط یک فکر هست که یک لحظه هم نمی تونم از ذهنم بیرونش کنم.توی اخبار زلزله بم خوندم که خیلی از افرادی که از زیر آوار بیرون کشیده شدن احتمالا هنوز زنده بودن.ولی به دلیل نبودن دکتر و افراد متخصص دفن شدن.حتی بین بمی ها شایعه بود که شبها از داخل گورستان صدای ناله میاد.که البته حقیقت نداشته.وقتی به زلزله تهران فکر می کنم و فاجعه انسانی که پیش میاد مو به تنم سیخ میشه.فکر کنم حتی جنازه ام هم به دست خانواده ام نرسه.
...................................................................................................
ابتدای صفحه