رسیدم آرایشگاه از گرما لباسهایم به تنم چسبیده بودند.روسریم را برداشتم و جلوی باد مستقیم و خنک کولر ایستادم.صدایی از پشت سرم
گفت:بدن درد می گیریا!برگشتم.زن حدود 40 سال سن داشت،با پوستی گندمی و موهای کوتاه رنگ شده.ناخن های لاک زده اش را با فاصله از بدن نگه داشته بود.گوشه دیگر سالن دختر جوانی زیر سشوار نشسته بود.
زن آرایشگر روی صورتم خم شد و اولین دانه ابرو را که برداشت گفت:مبارک باشه.
بعد خطاب به زن گفت:کاش آلبوم عکسهای سارا جونو آورده بودین میدیدم.
زن گفت:دفعه بعد حتما میارم .وناخن هایش را فوت کرد.
زن آرایشگر قیچی را برداشت و همانطور که بالای ابرویم را قیچی می کرد پرسید:سارا جون چند سالشه؟
زن جواب داد:18 سالشه.صدایش را کمی بلند کرد و گفت سارا ،مامان گرمت نیست؟می خوای کمترش کنن؟
از آینه نگاهی به دختر انداختم.صورتش از گرمای سشوار گر گرفته بود.
زن آرایشگر پرسید :زود شوهرش ندادی؟هوز خیلی بچه است.
زن بلند شد و کش و قوسی به کمرش داد و گفت:آخی خسته شدم.نه،خودم هم وقتی ازدواج کردم 17 سالم بود.امیر هم پسر خوبیه.تازه از سربازی برگشته.باباش دو دهنه مغازه داره.یکیشو کرده سوپر گوشت و مرغ داده دست امیر.تک پسرم هست.3 تا خواهر داره.به سارا گفتم از همین الان دمه همشونو قیچی کنه.
زن نزدیک تر آمد و بالای سر من ایستاد.صدایش را آرام کرد و گفت:دوره زمونه خراب شده.نمیشه دخترو زیاد نگه داشت ،مسئولیت داره،خودش گفت می خوام برم دانشگاه،کلی به گوشش خوندم تا راضی شد،دانشگاه می خواد چی کار.چشمو گوشش باز می شد.تازه این همه مدرک به دست بی کار.به باباش گفتم دختر سنش بالا بره خراب میشه،راضیش کردم.امیر پسر خوبیه.گفته هر جا خواستی بری خودم می برمت ،خودم میارمت.
بعد صدایش را کمی بلند کرد و گفت:سارا به امیر گفتی بیاد دنبالت؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه