با یک بغل غنچه رز قرمز که وارد خونه شدم هم خونه ای نگاهی کرد و هیچی نگفت.کیسه کلوچه و مربای سوغاتی شمال رو که روی میز گذاشتم طاقت نیاورد به طعنه گفت:شمال تشریف داشتین؟خندیدم و هیچی نگفتم.گلهارو گذاشتم بالای تخت.طوری که وقتی می خوابم بتونم گلبرگهاشو که به نرمی لاله گوش هستن نوازش کنم.ظرف ها رو که می شستم پرسید گلها هم سوغاتی شمالن؟
خندیدم و گفتم:تا حالا شده پشت چراغ قرمز برات گل بخرن؟
گفت:نه..ولی شده پشت چراغ قرمز برای کسی گل بخرم..
بسته سیگار و لیوان چایی و جا سیگاریو که برداشت بره گفت:این خل بازیا از من گذشته.
...................................................................................................
ابتدای صفحه