این همه پستی و بلندی .
انگار سوار ترن هوایی شدم.گاهی به کندی بالا میرم و گاهی با سرعت سرسام آور
و دلهره آوری پایین میام.پایین که میام ته دلم خالی میشه.قلبم هری میریزه پایین.
احساس خلا میکنم.دلم می خواد جیغ بزنم.بالا که میرم نور خورشید چشممو میزنه.
سرم گیج میره.
گاهی که قطار زندگی توقف می کنه دلم می خواد بپرم بیرون.فقط اون پایین
انقدر تاریک و عمیقه که می ترسم. چشم انداز روبرو هم انقدر مه آلود و مبهمه
که می ترسم پیش برم.
راننده هم که انگار مسخ شده. گوش به حرف من نمیده.هر وقت می خواد بالا میره
پایین میاد. از این همه پستی و بلندی حالم به هم می خوره. دلم پیچ میزنه.
میگم دلم شور میزنه. انگار یک دستی معدمو مشت می کنه . چنگ میزنه.
مامان بزرگ میگه سردیت کرده. برام گل گاوزبون دم می کنه.
مامان میگه حتما نزدیکه ......
از این همه فراز و نشیب حالم داره به هم می خوره.
...................................................................................................
ابتدای صفحه