صبح ها قسمتی از راه را پیاده می آیم.خیابانها شلوغ است. پر از آدمهایی که عجله دارند.
مردان و زنانی که با شتاب راه می روند. گاهی سعی می کنم بفهمم در ذهتشان چه
می گذرد.کرایه عقب افتاده سر برج؟ شهریه دانشگاه؟واحد پاس نشده؟ بچه مریض؟
قیافه هایشان خسته است.چشمهای پف کرده از بی خوابی شب.زنها خستگیشان را زیر
لایه ای از آرایش پنهان می کنند.کمی که دقت می کنم خستگی را روی پوستشان ، در
نگاهشان،راه رفتنشان، شانه های افتاده شان و در نگاهشان میبینم. دلم برای زنها بیشتر
می سوزد.زودتر پیر میشوند.چروکهای ریززیر چشمهایشان را با لایه ای کرم می پوشانند.
تارهای سفید موهایشان را با رنگ پنهان می کنند.برابری با مردان برایشان بهای سنگینی دارد.کار بیشتر حقوق کمتر...
...................................................................................................
ابتدای صفحه