راستش اصلا به فال گرفتن اعتقاد نداشته و ندارم.ولی وقتی بچه های شرکت پیشنهاد کردن
بریم پیش یک آقایی به نام دکتر بیگی (ظاهرا توی تهران خیلی معروفه)وسوسه شدم برم.
برای اینکه تو جمع بچه ها باشم و بیشتر با هم آشنا بشیم. اعتراف می کنم که با تعریفهای
بچه ها از جناب دکتر حسابی کنجکا و شده بودم که ببینمش. از صبح کلی سر این قضیه توی
شرکت کلی خندیدیم. یک کمی هم بابت 5000 تومنی که توی جوب ریخته میشد دلم
می سوخت.وقتی توی اتاق روبروی یک مرد نسبتا میان سال و خیلی مرتب و دوست داشتنی
نشستم هیچ چیز به نظرم خنده دار نیومد. چنان راجع به زندگی من حرف زد و تاریک ترین
زوایا و گوشه های زندگی خصوصی منو به اضافه اسم خودم ،برادرم،پدرم و کلی آدمهای
دیگه برام گفت که اگر بین بچه ها غریبه نبودم شک می کردم که یکی از اونها قبلا این ها رو
براشگفته . هنوز هم نمی تونم باور کنم. ولی یک جوری گیج شدم.
...................................................................................................
سلام در مورد این پست تازگی رفتم پیش دکتر بیگی میخواستم بدونم اتفاقاتی که ده سال پیش به شما گفت حقیقت پیدا کرد؟
 
ابتدای صفحه