ششم بهمن ماه ۱۳۸۲ روزهای اول از اینکه ابتدای هر جمله اش می گفت " شرط میبندم"متعجب میشدم.
یک کم که گذشت فهمیدم عشق شرط بندی داره و تا به حال چند بار بابت این شرط بندیها کارش به بیمارستان و کلانتری و ناراحتی معده و کتک خوردن و غیره رسیده!!! یک روز چند بار پشت هم خمیازه کشیدم ،از پشت کامپیوترش گفت :" شرط میبندم نمی تونی3 روز متوالی نخوابی".گفتم این که دیگه شرط بندی نداره. خودم میدونم که نمیتونم.امروز از صبح یک شعر از فروغ هی توی ذهنم میومد و میرفت . سعی کردم کامل به خاطربیارمش. بی اختیار با صدای نسبتا بلند زمزمه کردم " همه هستی من آیه ناریکی است...همه هستیم را برای تو آه می کشم ..آه... گفت : " شرط می بندم نصف هستیتم نمی تونی آه بکشی"!!!! پ ن :این یارو آخرش منو دیونه می کنه ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |