روزهای اول از اینکه ابتدای هر جمله اش می گفت " شرط میبندم"متعجب میشدم.
یک کم که گذشت فهمیدم عشق شرط بندی داره و تا به حال چند بار بابت این شرط بندیها
کارش به بیمارستان و کلانتری و ناراحتی معده و کتک خوردن و غیره رسیده!!!
یک روز چند بار پشت هم خمیازه کشیدم ،از پشت کامپیوترش گفت :" شرط میبندم
نمی تونی3 روز متوالی نخوابی".گفتم این که دیگه شرط بندی نداره. خودم میدونم که
نمیتونم.امروز از صبح یک شعر از فروغ هی توی ذهنم میومد و میرفت . سعی کردم کامل
به خاطربیارمش. بی اختیار با صدای نسبتا بلند زمزمه کردم " همه هستی من آیه ناریکی
است...همه هستیم را برای تو آه می کشم ..آه...
گفت : " شرط می بندم نصف هستیتم نمی تونی آه بکشی"!!!!

پ ن :این یارو آخرش منو دیونه می کنه
...................................................................................................
ابتدای صفحه