من اینجا هستم. درست وسط هزارتوی زندگی.گم نشده ام . بیراهه زیاد رفته ام.
به بن بست خورده ام. برگشته ام و راهی دیگر را در پیش گرفته ام.من اینجا هستم .
درست وسط هزارتوی زندگی.دستم را به دیوار میکشم و در تاریکی کورمال کورمال
پیش میروم.سکندری می خورم . زمین می خورم . برمی خیزم و دوباره آهسته و آرام پیش
میروم. گاهی یک راه را چند بار میروم و برمی گردم. گاهی دورخودم می چرخم.
هنوز در ابتدای راه هستم.هزار توی من سقف ندارد ولی تاریک است . گاهی که روشن
می شود به اطرافم نگاه می کنم . سرم را بالا می گیرم و پیش میروم. من اینجا هستم.
وسط هزارتوی زندگی.گم نشده ام .هنوز در ابتدای راه هستم
آهای تو که آن بالا نشسته ای و من را نظاره می کنی ، میتوانی بگویی من در کجای این هزار تو هستم؟


# برج بیژن....میدان محسنی ...پارسال همین موقع ها 45 دقیقه پایین این برج فراموش شدم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه