بیست و یکم دی ماه ۱۳۸۲ بعضی روزها احساس سبکی و بی خیالی میکنم . انقدر که بدم نمیاد توی تاریکی موقع
برگشتن روی سنگفرش خیابون لی لی کنم . بعضی روزها دلم می خواد یک چیزیو بشکونم یک جوری باید انرژیمو تخلیه کنم . بعضی وقتها هم دلم می خواد لوس بشم بچگونه حرف بزنم و روی پای پدرم بشینم و بزارم موهامو ناز کنه.بعضی روزها دلم می خواد عاشق باشم.دلتنگ بشم وگریه کنم.بعضی روزها دلم می خواد از صبح زود تا بوق سگ کارکنم و شب مثل جنازه بخوابم.بعضی وقتها دلم می خواد شب ها به جای خوابیدن تا صبح روی آسفالت خیابون راه برم . گاهی هم هوس می کنم بغل دست یک راننده ماهربشینم و توی خیابون ویراژ بدم . گاهی وقتها دلم می خواد متنفر باشم . از هوا و آدمها و آسمان دود آلود و و همه چیز های دوروبرم. گاهی هم دلم می خواد....... پ . ن : فعلا هیچ کدام مقدور نمی باشد. ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |