هفدهم دی ماه ۱۳۸۲
دلم برای خونه تنگ شده . خونه خودمون ...همون جایی که همه جاش یک بویی داره . بوی مامان و بابا وداداشم.
دلم برای داداشم بیشتر تنگ شده . برای بوی تی شرت های نشسته اش و شو خی های آخر شب با هم ..... برای آب پاشیدن
به هم ... دلم برای پدر تنگ شده ... برای نگاه مهربان و عسلک گفتن هاش... برای مامان به خاطر سخت گیری ها و
غذاهای خوشمزه اش. دلم برای بوی خونمون تنگ شده ... می ترسم ...می ترسم در مقابل چیزهایی که به دست میارم
خونه رو از دست بدم ...دلم تنگ شده
...................................................................................................
ابتدای صفحه