اين منم كه آروم رانندگي ميكنم ،اونه كه پاشو ميزاره روي گاز و گاهي دلش مي خواد بنگ
بزنه به آدمي كه پريده وسط خيابون و گاهي هم دلش ميخواد توي سرعت بالا يك ديوار وسط
جاده ظاهر بشه .
اين من كه‌آدمها رو دوست دارم ، آروم و مهربون هستم ولبخند ميزنم و با همه هم صحبت
ميشم ، اين منم كه قضاوت آدمها برايم مهم است ، اين اونه كه گاهي دلش ميخواد راست توي چشمهاي آدمها نگاه كنه و بگه خفه شو ، اين اونه كه هميشه ميگه ...لقه قضاوت آدمها.
اين منم كه سر شب مي گيرم مي خوابم، اين اونه كه توي اتاق راه ميره و آهنگ گوش ميده
و گاهي پشت پنچره ميشينه و به ظلمات پشت شيشه نگاه مي كنه ، اين اونه كه هوس
ميكنه نصف شب بزنه به جاده .
اين منم كه از مراسم هاي سنتي خوشم مياد ، از شب يلدا و انار دون كرده و هندوانه و
تخمه و كشمش و گردو و غيبت و.....
اين اونه كه به دماغش چين ميندازه ودلش ميخواد شب يلدا تا صبح توي خيابون قدم بزنه.
اين منم كه سعي ميكنم عاقل و منطقي باشم ، اين اونه كه ديونه ميشه ، اين منم كه
از برق ته چشمها موقع ديوانگي مي ترسم، اين اونه كه گاهي دو سه روزي توي خودش گم
ميشه و وقتي پيداش ميشه ترجيح ميدم ازش دور باشم.
اين منم كه نمي تونم به زبون بيارم ، اين منم كه احساساتمو گوشه و كنار زندگيم قايم
ميكنم ، اين اونه كه بدون ترس روي پنجه هاي پاهاش بلند ميشه و سرشو كج ميكنه و ميگه
دلم برات تنگ شده بود .
گاهي وقتها احساس ميكنم اين اونه كه جاي من حرف ميزنه و تصميم ميگيره . اون وقته كه
پامو مي كوبم روي زمين و داد ميزنم دست از سر زندگي من بردار.
اون راست توي چشمهام نگاه ميكنه و ميگه : عوضي تو اززندگي من برو بيرون...
...................................................................................................
ابتدای صفحه