چهارم دی ماه ۱۳۸۲ اين منم كه آروم رانندگي ميكنم ،اونه كه پاشو ميزاره روي گاز و گاهي دلش مي خواد بنگ
بزنه به آدمي كه پريده وسط خيابون و گاهي هم دلش ميخواد توي سرعت بالا يك ديوار وسط جاده ظاهر بشه . اين من كهآدمها رو دوست دارم ، آروم و مهربون هستم ولبخند ميزنم و با همه هم صحبت ميشم ، اين منم كه قضاوت آدمها برايم مهم است ، اين اونه كه گاهي دلش ميخواد راست توي چشمهاي آدمها نگاه كنه و بگه خفه شو ، اين اونه كه هميشه ميگه ...لقه قضاوت آدمها. اين منم كه سر شب مي گيرم مي خوابم، اين اونه كه توي اتاق راه ميره و آهنگ گوش ميده و گاهي پشت پنچره ميشينه و به ظلمات پشت شيشه نگاه مي كنه ، اين اونه كه هوس ميكنه نصف شب بزنه به جاده . اين منم كه از مراسم هاي سنتي خوشم مياد ، از شب يلدا و انار دون كرده و هندوانه و تخمه و كشمش و گردو و غيبت و..... اين اونه كه به دماغش چين ميندازه ودلش ميخواد شب يلدا تا صبح توي خيابون قدم بزنه. اين منم كه سعي ميكنم عاقل و منطقي باشم ، اين اونه كه ديونه ميشه ، اين منم كه از برق ته چشمها موقع ديوانگي مي ترسم، اين اونه كه گاهي دو سه روزي توي خودش گم ميشه و وقتي پيداش ميشه ترجيح ميدم ازش دور باشم. اين منم كه نمي تونم به زبون بيارم ، اين منم كه احساساتمو گوشه و كنار زندگيم قايم ميكنم ، اين اونه كه بدون ترس روي پنجه هاي پاهاش بلند ميشه و سرشو كج ميكنه و ميگه دلم برات تنگ شده بود . گاهي وقتها احساس ميكنم اين اونه كه جاي من حرف ميزنه و تصميم ميگيره . اون وقته كه پامو مي كوبم روي زمين و داد ميزنم دست از سر زندگي من بردار. اون راست توي چشمهام نگاه ميكنه و ميگه : عوضي تو اززندگي من برو بيرون... ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |