سر شب بي مقدمه رفت آلبوم عكس هاي بچگي منو آورد گذاشت روي پاش .
يكي يكي عكس ها رو با دقت نگاه مي كرد و زير لب زمزمه مي كرد . " اين يكيو ببين فقط 5
روزته ، تپل و سفيد بودي ، وقتي آوردنت شير بخوري انگار حمام ات كرده باشن ، صورتت برق
مي زد ،" نگاه كردم ، يك نوزاد با صورت سرخ و دستهاي مشت شده ، هيچ حس خاصي هم
برام نداشت ، " سر تو يك روز اگر تكون نمي خوردي ميرفتم دكتر، فكر مي كردم حتما خفه
شدي " . تو دلم ميگم كاش خفه شده بودم ." اين لباسو از تهران برات خريدم ، خيابون بهار،
يادمه بارون ميومد و يك كلاه قرمز سرت گذاشته بودم ، هر مغازه اي مي رفتيم همه عاشقت
ميشدن " تو دلم ميگم پس بچه بودم خوش شانس تر بودم." اينجا چقدر جوون بودم ، كمرم
باريك بوده . " به نظر من هنوز هم جوون و خوشگل مياد ." اگر تو هم زود ازدواج كرده بودي
من الان يك نوه داشتم ." اهوم ......" خودم نگهش مي داشتم "
اهوم ...." ,اگر دختر بود موهاشو دم موشي مي كردم مي بردمش اداره. به من مياد
مادر بزرگ باشم؟"
...................................................................................................
ابتدای صفحه