دوم دی ماه ۱۳۸۲ سر شب بي مقدمه رفت آلبوم عكس هاي بچگي منو آورد گذاشت روي پاش .
يكي يكي عكس ها رو با دقت نگاه مي كرد و زير لب زمزمه مي كرد . " اين يكيو ببين فقط 5 روزته ، تپل و سفيد بودي ، وقتي آوردنت شير بخوري انگار حمام ات كرده باشن ، صورتت برق مي زد ،" نگاه كردم ، يك نوزاد با صورت سرخ و دستهاي مشت شده ، هيچ حس خاصي هم برام نداشت ، " سر تو يك روز اگر تكون نمي خوردي ميرفتم دكتر، فكر مي كردم حتما خفه شدي " . تو دلم ميگم كاش خفه شده بودم ." اين لباسو از تهران برات خريدم ، خيابون بهار، يادمه بارون ميومد و يك كلاه قرمز سرت گذاشته بودم ، هر مغازه اي مي رفتيم همه عاشقت ميشدن " تو دلم ميگم پس بچه بودم خوش شانس تر بودم." اينجا چقدر جوون بودم ، كمرم باريك بوده . " به نظر من هنوز هم جوون و خوشگل مياد ." اگر تو هم زود ازدواج كرده بودي من الان يك نوه داشتم ." اهوم ......" خودم نگهش مي داشتم " اهوم ...." ,اگر دختر بود موهاشو دم موشي مي كردم مي بردمش اداره. به من مياد مادر بزرگ باشم؟" ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |