مي دويدم ، از لابه لاي صندلي ها و ميز ها و آدمهايي كه وحشت زده كنار ميرفتن.
با تمام سرعت ، در ها راباز مي كردم ، پشت هر در، در ديگري بود ، از سالن ها و اتاق ها
مي گريختم و به دنبال راه خروج ميگشتم ، يادمه كه كيفم را محكم در دست گرفته
بودم و درتلاش دويدن و حفظ كيف مرتب زمين مي خوردم ،بلند ميشدم و با همان
سرعت قبلي از وحشت چيزي در پشت سر مي دويدم ، حتي يك بار برنگشتم ببينم
آن وحشت چيست ، مي دويدم و زمين مي خوردم و بلند ميشدم، هيچ كدام از درهايي كه گشوده ميشد راه خروج نبود ، و من سرگردان و وحشت زده به دنبال فرار از آنجا بودم ،
جايي با اتاق هاي تو در تو و سالن هايي كه هر كدام به چندين سالن ديگر راه داشتند .

پ . ن : اين دومين باريست كه اين خواب را ميبينم .
...................................................................................................
ابتدای صفحه