به پهلو به شيشه تكيه داد . گونه هاي داغش را به شيشه چسباند .يخ كرد.
مور مورش شد.روي شيشه، ها كرد .كمي بخار بست . دوباره ها كرد و با انگشت
سبابه دست راست روي بخار نوشت ، آب بابا .
مرد ناگهان از جا برخاست . ليوان چاي از دستش رها شد و روي زمين غلطيد و
ردي از چاي تيره روي فرش كرم رنگ بر جاي گذاشت . زن نگاه نكرد . ها كرد و ها كرد .
روي بخار شيشه يك قلب كشيد . از همانهايي كه گوشه كتابهاي دوران دبيرستان مي كشيد.
مرد گفت : " بالاخره چي ؟" زن چيزي نگفت . قلب را پاك كرد و با انگشت روي شيشه
ضرب گرفت .مرد گفت هيچي ؟
زن به تاريكي پشت شيشه نگاه كرد و گفت امشب ماه كامله .
مرد با پا به ليوان چاي كوبيد .ليوان روي فرش غلطيد و غلطيد و گوشه ديوار متوقف شد .
زن ها كرد . ها كرد و به بخار روي شيشه خيره ماند.
...................................................................................................
ابتدای صفحه