اين فصل كه ميشه اينجا باد مي گيره ...يك كمي مثل كوير ..
بعد از ظهر ها باد نسبتا تندي مي وزه .. نه انقدر تند
كه زندگي مردم را به هم بريزه .. نه مثل بادهاي 120 روز سيستان ...
پياده اگر بري بيرون باد لج ميكنه .. تند تر ميشه و هر چي خس و خاشاك
هست بلند ميكنه و مي چرخونه توي هوا و به خودت كه مياي با چشم هاي
اشك آلود ايستادي و به باد فحش ميدي .. توي خونه هر چي در و
پنجره ها را ببندي باز هم مياد ... پر رو تر از اين حرف هاست ..
اين مهمان نا خوانده .. مياد ميشينه روي ميز و تلويزيون و دكور و ....
اونوقته كه هر چي دستمال بكشي باز هم رد پاهاشو ميبيني....
باد كه مي گيره من ديونه ميشم ... به هم ميريزم .. ازش بدم مياد ..
بهش حساسيت دارم ... به صداي زوزه هاش كه از لاي پنجره آلومنيوم
اتاقم شنيده ميشه ، به گرد و خاكي كه به هوا بلند ميكنه و
به غباري كه همه جا ميشينه ...،باد كه مي گيره من ديونه ميشم ...
اون وقته كه شبها خوابم نمي بره .. توي خونه مي چرخم و مي چرخم ..
لا به لاي مبل ها و دور ميز راه ميرم و با خودم حرف ميزنم ..
باد كه ميگيره من ديونه ميشم .. انقدر كه حوصله هيچ كاري رو ندارم ...
انقدر كه فقط مي ايستم پشت پنجره و به حياط خيره ميشم و نگاه ميكنم..
باد كه مي گيره يادم ميافته ، مثل تيكه هاي پازل جلوي چشمهام همه
قطعات به هم وصل ميشن
باد كه ميگيره ...يادم ميافته چقدر تنهام ...كه اگر تنها نبودم. ...
...................................................................................................
ابتدای صفحه