پسرک با دستهای کوچیکش ضرب میزنه و مرد همراهیش میکنه .هر شب موقع گذر
از میدان میبینمشون.لا به لای جمعیت . اول از دور صدای ضربشو میشنوم و بعد خودشو میبینم.
دیشب چند تا پسر دورشو گرفتن.یکیشون گفت :نازی جونو بزن
پسرک کمی مکث کرد و ریتم آهنگو عوض کرد . نازی جون ......نازی همدم من......
پسرها حلقه زدن و دو تا شون وسط قر می دادن.بقیه دست میزدن.
رهگذر ها کمی پا سست میکردن و نگاه میکردن.
یکی از پسرها یک 1000 تومنی داد دست پسر و به بقیه گفت بریم.
وجدانشو با 1000 تومن سبک کرد. شاید هم به فکر وجدان نبود . از روی عادت این کارو کرد.
شاید شب 10 برابر این پول شام بده ککشم نگزه . شاید بده چند تا قرص بخره .شب بزنه حال کنه .
شاید ... شاید
...................................................................................................
ابتدای صفحه