هفدهم تیر ماه ۱۳۸۲ ساعت 9 شب از کوچه پسکوچه های 7 حوض رد میشدم . کمی جلو تر در خانه ای باز شد و
پسری با شلوار کوتاه و دمپایی کیسه ای را از فاصله چند متری سر کوچه پرتاب کرد. کیسه جلوی تیرک برق پهن شد و ترکید و محتویاتش روی زمین پخش شد . در بسته شد. کوچه بعدی صدای ترمز ماشین و کاغذ بستنی از روی شیشه پرتاب شد . کمی جلوتر کنار جوی آب تعداد زیادی قوطی نوشابه خانواده و روزنامه و ته مانده هندوانه و طالبی و ..... روی زمین پخش شد بود و گربه های سیاه و سفید محل دورشان حلقه زده بودند. ساعتی بعد موشها هم به این ضیافت می پیوندند.و مگسها ......مگسها پ.ن : همیشه فکر میکردم خدا روح نداره!!!!!! ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |