ورقه هاي تصحيح نشده روي ميز چشمك ميزنن، 5 سري سوال ديگه هم بايد طرح كنه ،
هفته ديگه امتحان تعيين سطح داره و عين الاغ هيچي نخونده ، يك جلسه هم سر اون
كلاسهاي خبرنگاري نرفته، يعني يك جلسه رفت ولي از قيافه طرف خوشش نيومد،
خداي ادعا !! جرات نميكنه بره كتابخونه ، 2 هفته است قراره يك ليست آماده كنه و
نكرده، هفته هاست يك كتاب هم نخونده ، اون سي دي هاي آموزشي هم دارن خاك
ميخورن، هفته ديگه دور جديد كلاسها شروع ميشه ، اسمشو توي ليست آموزش ديده،
بايد اعلام انصراف كنه ، ولي هنوز در خم همون كوچه اولي مونده ، دلش ميخواد ول
كنه بره ، اما يه چيزي نميزاره ، هموني كه گاهي دوست داشتنيه و گاهي انقدر
نفرت انگيز كه حالت به هم ميخوره ،انقدر كه يه چيزي توي گلوت بالا مياد ، تا دهنت ،
و تو تند تند آب دهنتو قورت ميدي كه بالاتر نياد،
دلش پيتزا ميخواد ، لعنت به همه رژيمهاي دنيا ، لعنت به همه آهنگهاي غمگين ،
و لعنت بر اون چيزي كه ازدرونت ميجوشه و بالا مياد ، مثل اسيد معده وقتي گرسنه
هستي، اما اين يكي بالا مياد و تو هي سعي ميكني جلوشو بگيري، اما اون زورش بيشتره ،
آخرش از چشمات ميزنه بيرون وتو خشمگين از خودت و ناتوانيت سرتو توي بالشت
فرو ميكني ، و اشكهاتو خفه ميكني.
...................................................................................................
ابتدای صفحه