بیست و دوم خرداد ماه ۱۳۸۲ وقتي داشتم ميرفتم متوجه شدم آمپر بنزين خيلي پايينه، ولي وقت نداشتم برم
پمپ بنزين ، خدا خدا مي كردم كه تا اين 10 - 15 كيلومتر ميرم و برميگردم، بنزين تمام نكنم،كلاس كه تمام شد گازشو گرفتم و با سرعت خودمو به اولين پمپ بنزين تو راه رسوندم،دو تا ماشين جلو پمپ ها بودن ، ايستادم تا نوبتم بشود ، تا ماشين جلويي حركت كرد نميدونم از كجا يه پيكان لگن عهد بوقي با يك راننده خفن پريد اومد جلوتر از من جلوي پمپ ايستاد ، راستش خيلي خسته بودم، اصلا حوصله نداشتم بحث كنم، فقط يك بوق طولاني براش زدم . به معني مرتيك ..عو....لند....اونم سرشو برگردوند ، يك نگاهي كرد و با خيال راحت مشغولزدن بنزين شد، پيش خودم گفتم بي خيال ، كارش كه تمام شد و حركت كرد ، دوباره تا آمدم به خودم بجنبم ، يك موتوري آمد و جلوي پمپ ايستاد، پياده شدم و گفتم آقا پمپ مخصوص موتوري ها اون طرف است،الان نوبت من بود، گفت اشكال نداره آبجي !!حتما خيريتي بوده كه شما يك كم ديرتر بنزين بزني!!! باز هم چيزي نگفتم ، بالاخره نوبتم شد، مسؤول پمپ گفت:خانم پياده نشين براتون ميزنم، منم در باك رو براش باز كردم و گفتم : لطفا 2000 تومان ،كارش كه تمام شد ، گفت به سلامت ، نگاه كردم ديدم به اندازه 1900 تومن زده ، يادم افتاد اگر الان به اندازه 5 ريال بيشتر زده بودم ، بايد بقيه پولو ميدادم ولي اين آقا 100تومان كمتر زد، و من هيچي نگفتم ، راه افتادم و داخل شهر توي ترافيك گير كردم ، تا 20 متر جلوتر همين جوري ماشين ايستاده بود ، يك پرايد سبز از پشت سر براي من مرتب بوق ميزد، شيشه را پايين كشيدم،راننده بغلي گفت :اين چرا هي بوق ميزنه؟؟ برگشتم عقب و نگاه كردم ، بازم بوق ميزد ، انگار انتظار داشت من از روي ماشين ها پرواز كنم تا اون بتونه حركت كنه!!!! با وجود اينكه بوق هاي ممتدش اعصابمو به هم ريخته بود ، دندون رو جيگر گذاشتم تا رسيدم خونه ، خيلي گرسنه بودم ، همه شام خورده بودن ، گوجه و خيار خورد كردم و با پنير گذاشتم توي سيني بردم تو پذيرايي، نشستم و تا آماده خوردن شدم ، همه هوس نون و پنير و خيار كردن و يك لقمه برداشتن، به خودم يك لقمه هم نرسيد. ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |