جلوي يكي از غرفه ها ايستاده بودم و به كتاب هاي روي ميز نگاه مي كردم،
صداي در كنارم گفت : سلام، برگشتم ، نگاه كردم، مرد جواني بود، همان طور كه
به جلو نگاه ميكرد دوباره گفت : سلام، صورتش را نمي ديدم، گفتم :‌ شما ؟؟
گفت: منم عاليجناب !!! با خوشحالي گفتم :‌واي خداي من، عجب تصادفي ، خيلي
خوشحالم كه ديدمتون !!! بعد به سمت من برگشت و ..... ، هيچ كدام از اعضاي
صورتش در جاي خود نبود ، چشمها به صورت عمودي در بالاي پيشاني قرار داشت
و به جاي بيني يك حفره خالي و از همه جالب تر دهانش بود كه مرتب در صورتش
حركت ميكرد، از بالا به پايين و گاهي از چپ به راست، درست مثل يكي از جادو گرهاي
كوچه دياگون در هري پاتر...
شب كه هر دو آنلاين بوديم جريان خواب شب قبل را برايش تعريف كردم، همان شب بعد
از اينكه در راه آموزش html به من ، كلي از موهاي سرش ريخت!!!!! خواب ديدم كه سر كلاس
درس نشسته ا م و استاد هم خود خودش است،
و وقتي كه درس را پرسيد و من بلد نبودم با بي رحمي تمام چند ضربه با خط كش به دستم زد و گفت:
فكر كردي چون وبلاگ مينويسي درس نبايد بخوني؟؟؟؟؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه