چهاردهم اردیبهشت ماه ۱۳۸۲ دلم هوس به آب زدن را كرده بود ، هوس ليز خوردن روي آب ، هوس خوابيدن
روي آب با دستهاي كه به پهناي افق باز شده اند و چشم هايي كه بسته اند و گوشهايي كه به آواز آب گوش ميدهند و ذهني آزاد ..... وارد رختكن كه شدم ديدمش ، مايو را زير لباسش پوشيده بود ، لباسهايش را داخل كمد گذاشت، در رابست ، كلاهش را بر سر كشيد و زير دوش رفت ، صورتش را نديدم ولي به هيكل زيبايش غبطه خوردم، بدني محكم و باريك وبلند مثل ني ، با پوستي شيري رنگ ، كمي با مكث فدم بر ميداشت ، مثل اينكه از ليزي زمين ميترسيد ، لباسهايم را در آوردم و در كمد را بستم و زير دوش رفتم ، از دوش كه بيرون آمدم ، ديدمش كه پايين پله ها ايستاده بود، از كنارش رد شدم و در همان حال گفتم: در باز است ، گفت: بله ميدانم ،ولي.. كمكم ميكنيد ، با تعجب برگشتم تا ببينم چه كمكي از دستم بر مي آيد، چشمهايش بسته بود ، دستش را جلو تر از بدن نگه داشته بود ، منتظر بود كسي دستش را بگيرد ، چشمهايش هنوز بسته بود، چشمهاي بسته حالت مليحي به چهره اش ميداد ، سرش را كج گرفته بود و نور زرد رنگ لامپ پوستش را مهتابي كرده بود ، پرسيد : هستين؟ به خودم آمدم و دستش را گرفتم ، به آرامي از پله هاي ليز بالا رفتيم ، تا كنار آب دست من را گرفته بود، وفتي به پله هاي كنار استخر رسيديم تشكر كرد، به آرامي نشست ، پاهايش را درون آب گذاشت و در آب غوطه ور شد ، به آرامي يك ماهي تنبل شنا ميكرد ، دستهايش را با احتياط جلو نگه ميداشت ، يادم رفت كه ميخواستم روي آب بخوابم ،يادم رفت كه ميخواستم فراموش كنم ، يادم رقت...همه چيز يادم رفت ... نشستم و پاهايم را در بغل جمع كردم ، چانه را بر پاها گذاشتم و به آب خيره شدم ، به شناي يك ماهي با چشمان بي فروغ... ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |