اين بيت اول فاليه كه يكي از دوستان بر سر مزار حافظ برام گرفته،
روز ازل از كلك تو يك قطره سياهي
بر روي ماه افتاد كه شد حل مسايل


براي گرفتن چك قراردادم رفتم سازمان مركزي ، درست وقت ناهار رسيدم،امور مالي بسته بود،
منشي هم توي اتاق نبود، روي يك صندلي نشستم و منتظر پايان وقت ناهار شدم ، چند نفر از
پرسنل آمدن و رفتن، بعد از 10 دقيقه منشي آمد ،يك مرد حدودا 50 ساله ،‌ پشت ميز نشست
و نگاهي به من كرد و گقت : كاري داشتين ؟گفتم كه براي گرفتن چك آمدم . گفت : تا 20
دقيقه ديگه حاج آقا مي آيد!!! به تابلوي روي ديوار نگاه ميكردم ، نوشته بود رضايت ارباب
رجوع مايه خرسندي و افتخار ماست!!!! بعد از مدتي احساس كردم منشي دنبال چيزي
مي گردد، اول تمام جيب هاي كت و شلوارش را جستجو كرد ، بعد يكي يكي كشو هاي
ميز را بيرون كشيد، به اتاق بغلي رفت و گفت : زود هر كي كيف منو برداشته بياره بزاره
سر جاش!!! صداي بقيه ميآمد كه ميگفتند كدام كيف ، كار ما نيست!!!! دوباره برگشت ، زير
ميز را نگاه كرد ، داخل فايل ها ، كشو ها ، سطل آشفال و .... مجددا كت و شلوارش را
زير و رو كرد، ظاهرا از كيف خبري نبود، دوباره به تمام اتاق ها سرك كشيد و تهديد
كرد كه كار هر كس باشد حسابش را مي رسد ، و همه اظهار بي اطلاعي مي كردند ، (مثل
اينكه قبلا كسي اين شوخي بي مزه را انجام داده بود )،با لا خره با عصبانيت تمام پشت ميز
نشست و نگاهش به من افتاد ، چشمانش را ريز كرد و با شك تمام سوال كرد : شما نديدين
كسي داخل اتاق من بياد؟ گفتم چند نفري داخل شدن و بدون اينكه دست به چيزي بزنن
بيرون رفتن (اتاق طوري قرار گرفته بود كه افراد براي رفتن به اتاق هاي انتهاي راهرو
بايد حتما ازاين اتاق عبور مي كردند)، دوباره گفت:كسي پشت ميز من نيامد؟ با عصبانيت
گفتم نه!!! بالا خره حاج آقا هم آمد، از روي صندلي كه بلند شدم ، متوجه شدم كه فهميد
كيفي همراهم نيست، كيفم را داخل ماشين در پاركينگ گذاشته بودم، مطمئن بودم كه به
من شك كرده است، چك را گرفتم و از اتاق بيرون آمدم . داخل پاركينگ كه شدم ديدم
كه از روبرو ميآمد، لبخند مسخره اي بر لبانش بود،گفت: حواسم نبود!!!كيفم را نگهباني
جا گذاشته بودم!!!!
پ ن .: مرتيكه پفيوز
پن : كسي تفسير اين بيت شعر حافظ را ميدونه؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه