ميدونين همه چيز از يك وسوسه كوچيك شروع شد، داشتم توي حمام مسواك ميزدم،
صداي آواز خوندن برادرم از توي دستشويي ميومد ، دچار حس نوستالژيك آواز بر
سر توالت خوندن شده بود، يك لحظه سرمو بالا گرفتم و چشمم افتاد به پنجره كوچيكي
كه بين حمام و دستشويي هست، و درست همون لحظه اون حس مردم آزاريم گل كرد،
معمولا هر چند وقت يك بار اين اتفاق ميفته !!! يه ليوان آب يخ برداشتم و از اون بالا
ريختم روي سرش (دستم به پنجره نميرسه ، آب ها رو پرت كردم!!!) و باور كنين كه
تا به حال انقدر كيف نكرده بودم ، يكدفعه سكوت همه جارو گرفت و بعد.....
من به مدت 3 ساعت توي اتاق حبس بودم و برادرم با يه پارچ آب پشت در منتظر بود
كه بيام بيرون ، تا مامان اومد و پادرميوني كرد و قرار شد كه اونم در همون حالت منو
غافلگير كنه و از همون زمان رسما جنگ آغاز شد ، زماني كار به جايي رسيد كه
روزهاي متوالي در بودن همديگه كسي پاشو توي دستشويي نميگذاشت ، آخر امر كه كار
به ناراحتي كليه و مجاري ادرار و از اين حرفها كشيد و چند بار هم مامان و پدرم اشتباهي
قرباني اين جنگ شدن ، رسما يه تعهد نامه صلح امضا كرديم و قرار شد ديگه آب پاشيدنو
بزاريم كنار، همه چيز خيلي خوب پيش ميرفت تا اينكه ديشب داشتم مسواك ميزدم كه سرمو
گرفتم بالا و ...........
پ.ن: باور كنين قصد بدي نداشتم، فقط يه چند روزيه دچار يه حالت خاصي شدم كه همراه با
سر درد شديده!! فكر كنم يه چيزي توي مايه هاي ويروس سارسه ولي ژنش جهش پيدا كرده!!!!!

پ ن : 10000 تومان غرامت جنگي برام بريدن ، ولي ترجيح ميدم تا آخر عمر توي اتاق
زنداني باشم و اين پولو ندم!!!!!! مگه پول علف خرسه!!!!!
...................................................................................................
ابتدای صفحه