بیست و دوم فروردین ماه ۱۳۸۲ دستهامو مشت كردم و به پهلوهام فشار دادم، يك قدم به جلو برداشتم ونيم خيز شدم،
اما يك دفعه تمام شجاعتم از بين رفت ، پاهام سست شده بود و ميلرزيد،به آرومي يك قدم به جلو برداشتم و به پايين نگاه كردم، از پايين به نظرم زياد بلند نميومد ولي از اينجا چقدر آب تيره و عميق بود ، موج هاي كوچكي روي آب ميرفصيد و با نجوا منو به پريدن دعوت ميكرد، اگر اين بار نميپريدم ترس براي هميشه با من ميوند، ولي پاهام مثل سنگ شده بود ، اصلا نميتونستم جلوتر برم، و بعد ..... براي يك لحظه كوتاه ، به اندازه دو بار پلك بر هم زدن، احساس سبكي كردم و سپس صداي برخورد جسمي با آب توي گوشم پيچيد و آب به شدت توي بينيم رفت، در حالي كه پايين ميرفتم صداي آب توي گوشم ميپيچيد ، درست مثل هياهوي باد ، يك لحظه كوتاه ساكن شدم و بعد به آرامي بالا آمدم ، سرمو بالا آوردم و با قدرت نفس كشيدم ، چند بار پشت سر هم ، چشم ها و بينيم ميسوخت ولي خوشحال بود م كه روي آب هستم، به آرومي خودمو به لبه استخر رسوندم ، دوستم گفت ديدي تونستي!!!! ولي من نتونسته بودم ، يك نفر هلم داد............. ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |