چرا انقدر كرخت شدي؟ گودي پايين چشمات بيشتر شده!!
چرا عيد ديدني و عيدي گرفتن شادت نميكنه؟چقدر ذوق كردي كه
سال تحويل افتاده به نيمه شب!!زود رفتي خوابيدي!!
هر سال كلي فكر ميكردي كه يه سفره خوشگل درست كني!!
كلي ايده هاي جالب!!امسال از بيحوصلگي همه سين ها رو ريختي
توي سفره!!بدون هيچ نقشي!!!اين سين ها هم ديگه برات جالب نيستن؟؟
عيدي گرفتن از مامان هم خوشحالت نكرد!!مثل هر سال منتظر نشدي تا لحظه
تحويل سال با همه روبوسي كني!!آرزو هم نكردي!!!
بي حركت روي تخت دراز كشيدي!!چشماتو بهم فشار دادي!!
غلت زدي!!خواب ازت فرار ميكرد!!چشماتو باز كردي!!
از چي فرار ميكردي؟
گفتم:تو هم بازجويي ميكني؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه