ديشب خيلي بد خوابيدم،صبح هم دير از خواب بيدار شدم،
هول هولكي لباس پوشيدم و رفتم سر كلاس،از ماشين كه
پياده شدم ،پام تا مچ رقت توي گل،با زحمت زياد كمي تميزش
كردم، جوري كه ظاهرش زياد بد نباشه،سر كلاس
فهميدم كه دوباره مانتو اشتباهي تنم كردم،تا دستمو ميگرفتم بالا ،
آستينم ميوفتاد پايين،عصباني شده بودم،چند نفر هم دير اومدن،
مجبور بودم دوباره از اول شروع كنم،يكي از مردها هميشه 2
ساعت كه از كلاس طي شده مياد و هميشه هم سر كلاس با موبايلش
بلند بلند حرف ميزنه،گاهي هم سرشو ميندازه پايين از كلاس ميره بيرون،
موقع ورود به كلاس هم در نميزنه، چنان ناگهاني درو باز ميكنه كه من
پايين كلاس از جام ميپرم بالا،اما امروز وقتي بعد از يك ساعت و نيم
تاخير ناگهان درو باز كرد واومد داخل، آمپر من يك دفعه رفت بالا،
حواسم پرت شده بود،فقط توي اين فكر بودم كه يه جوري حالشو بگيرم،
مدتي گذشت،منتظر فرصت بودم،يك دفعه از جاش بلند شد ورفت سمت
در كه بره بيرون، قبل از اينكه درو ببنده گفتم:دفعه بعد كه بدون در زدن
وارد كلاس شدين و بدون هماهنگي از كلاس خارج شدين،لطفا ديگه
برنگردين، صورتش سرخ شد،چيزي نگفت و رفت،بقيه هم كمي جابجا شدن و
تا پايان درس هيچ كس حرفي نزد،وقتي براي استراحت كلاسو تعطيل كردم ،
مسؤل آموزش در حالي كه ميخنديد اومد و گقت:خانم با اين بنده خدا چه كرديد!!!
ايشون از مديران خوب ما هستند!!!!!گفتم:آقاي ...مقام مديريت براي انسان فهم نمياره!!!
من ديگه سر كلاسي كه ايشون حضور داشته باشن نميام،گفت:البته ايشون هم سر
كلاس شما نميان!!!!!كلي كيف كردم،اولين بار بود كه در يك چنين محيطي
تونسته بودم از خودم اقتدار نشون بدم،كيفم كوك شده بود،ولي بعد فهميدم كه
اگر پشت گوشمو ديدم ، چك حقوقمو هم ميبينم،يارو معاون مالي سازمان بود!!!!!!!
...................................................................................................
ابتدای صفحه