اول اسفند ماه ۱۳۸۱ هفته پيش به خاطر روز ولنتاين همه مغازه ها پر شده بود از كادوهاي رنگ و وارنگ،
قلب هاي قرمز ، خرسهاي سفيد ، جعبه هاي شكل قلب كه توش با شكلات پر شده بود و ... خونه هر كي رقتم يه دونه از اين كادوهاي ولنتايني ديدم، مقل اينكه همه عشق ها مثل همه، ابراز عشق ها هم مثل همه ، يكي هم نصيب من شد، البته داداشم بهم داد ، حتما ميخواسته عقده اي نشم!!!!يك خرس سقيد و تپل ، چشمهاي با مزه اي داره، گذاشتمش توي دكوري ، نصفه شب ديدم صداي گريه مياد ، بيدار شدم ، چراغو روشن كردم، ديدم داره گريه ميكنه ، گفتم :اي بابا !!نصف شبي ، چي شده؟ گفت: من خيلي بدبختم!!! گقتم ‚ آخه چرا ؟ گفت : همه دوستام جاهاي خوبي افتادن، همشون با عشق خريده شدن ، ولي تو منو دوست نداري!! كفتم : چرا اين طوري فكر ميكني؟ گفت: آخه منو گذاشتي اينجا توي دكوري، همه دوستام جاشون يا بالاي تخته يا تو بغل صاحباشون، گفتم : تو يه خرس احمقي!!! بيشتر دوستات بعد از يك مدت پرت ميشن توي سطل آشغال، تازه از كجا معلوم كه با عشق هديه شده باشن؟ دوباره زد زير گريه، سرشو تكون ميداد و ميگفت من يه خرس بدبختم ، گفتم : من ميخوام بخوابم ، ساكت باش، گفت : همين ديگه ، گفتم كه تو منو دوست نداري!! گفتم : خوب ،.....امم.... ميخواي بياي پيش من بخوابي؟ چشماش برق زد، گفت بله، كشيدم كنار و گذاشتم بياد زير پتو، خودشو خوب جابجا كردو نفس راحتي كشيد، چراغو خاموش كردم، گفتم شب به خير، گفت : ميتونم دستمو بندازم گردنت؟ گفتم : ام .... خوب .... باشه اشكال نداره!!!! دستشو انداخت دور گردنم و زود خوابش برد. همه جور عشقي ديده بودم به جز عشق خرسي!!!!!!!!! ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |