گفتم آهن دلي كنم چندي
ندهم دل به هيچ دلبندي
سعديا دور نيكنامي رفت
نوبت عاشقيست يك چندي


دوستي به من گفت اعتماد به نفس ندارم، ( مگه چيه خوب ميشم، ايدز كه ندارم!!!!!!!!)
بنا به توصيه اين دوست قرار شد كه من به خودم تلقين كنم كه خودمو دوست دارم،
وقتي خودمو دوست داشته باشم ، زشتيها ، زيباييها، بدي ها و خوبي ها و
خلاصه همه اون چيزهايي كه مربوط به خودم ميشه رو دوست خواهم داشت و
اين جوري ديگه به خاطر كوچكترين اشتباه خودمو سرزنش نميكنم،
يا هميشه سعي نميكنم خوب باشم، گاهي هم بد ميشم،
چند روز با خودم راه رفتم و گفتم دوستت دارم!!!!! ، تو خيلي خوبي،
جلوي آينه كلي خودمو نگاه كردم و قربون صدقه خودم رفتم!!!!!،
حتي اون بيني كه هميشه از توي آينه به من دهن كجي ميكرد،
اين چند روز به نظرم خيلي هم قشنگ شده ، كلي كار هاي عجيب غريب كردم،
مهموني خالم نرفتم، زنگ زد كلي دلخور شده بود، ككم هم نگزيد!!!!!!
دارم يواش يواش خوب ميشم، اعتماد به نقسم رفته بالا، جديدا حال هم ميگيرم!!!!
قبلا كي از اين كارا ميكردم، هر كس هر چي ميگفت قبول ميكردم، مبادا كه ناراحت بشه،
اون وقت همه چيزو ميريختم توي خودم، عجب آدم احمقي بودما!!!!
تازه فهميدم همه ارزش احترام رو ندارن، كه گاهي بايد تند برخورد كني،
داد بزني ، اخم كني، گاهي بايد بگي كه حرف مفت ميزنه!!!
يك كم هم براي دل خودت زندگي كني..........
اما تو رو خدا به اين چيزي كه ميخوام بگم نخندين، من عاشق شدم!!!
عاشق كي؟ خودم، عاشق خودم شدم، چي؟ خيلي بي جنبه هستم؟
ظرفيت ندارم؟....هر چي دلتون ميخواد بگين ، من ديگه اعتماد به نفسم رفته بالا،
خيلي هم عشق خوبيه، راستي يه كادوي خوب بگين براي روز والنتين
براي خودم بخرم..............
...................................................................................................
ابتدای صفحه