دو سه هفته اي كه گذشت ، يك روز به جاي ذرت كوبيده بدبوي هميشگي
قابلمه اي پر از تكه هاي گوشت برايشان آوردند، ميگل و مودستو غذا را يك نفس بلعيدند،
با هر دو دست غذا ميخوردند و وقت نفس كشيدن نداشتند ، كمي بعد زندانباني به
سلولشان آمد و روبروي ميگل ايستاد و گفت: ژنرال ميخواهند بدانند
آيا خوردن گوشت پسرش حالش را به هم نزده است ؟
ميگل كه روي زمين نشسته بود گفت : برو از قول من به آن حرامزاده كثافت
بگو زبان خودش را قورت بدهد و خودش را مسموم كند ، زندانبان زير خنده زد ،
رفت و كمي بعد برگشت ، از دم در سر پسري را كه از موهايش گرقته بود به آنها نشان داد ،
ميگل چند ساعت بعد پس از ديدن سر بريده پسر بزرگ خود در آغوش
مودستو سكته كرد و مرد.

قسمتهايي از كتاب سور بز اثر ماريو بارگاس يوسا ( وارگاس يوسا )
بيوگراقي خاصي از بارگاس يوسا نداشتم كه بنويسم،
داستان زني در آستانه 50 سالگي كه 35 سال قبل از كشورش دومنيكن كه تحت سلطه
ديكتاتوري ترخيو نامي بوده فرار كرده و در طول اين مدت با كابوس دوران
نوجواني خود زندگي كرده است ، و در بازگشت، براي ديدار از پدري
كه 35 سال قبل در سن 14 سالگي او را به بستر مردي 60 ساله فرستاده است، خاطرات خود را مرور ميكند.
نويسنده به خوبي فضاي خفقان و وحشت حاكم بر كشور را توصيف ميكند،
ديكتاتوري كه مردم را به جاسوساني بدل كرده كه همگي براي حفظ زندگي خود و در راه چابلوسي براي
رئيس از مادر و پدر و فرزندان خود ميگذرند ، و شجاعت عده اي كه كه پس از كشتن ترخيو شكنجه ميشوند ،
و لحظه اي تسليم نشده ، مردانه به پيشواز مرگ ميروند.
كتاب جديدي هم از ايزابل آلنده خوندم با نام منهاي عشق و با ترجمه گيسو پارساي
كه به نظرم ترجمه خيلي قوي نبود، اسدالله امرايي ترجمه هاي بهتري از كتاب هاي آلنده داشته ،
اين كتاب به نوعي دنباله اي بر كتاب دختر بخت محسوب ميشه .

از زماني كه بيكار شدم با احتياط پول خرج ميكنم، بايد مراقب پس اندازم باشم،
چون تا پايان دوره كلاسها پولي نميگيرم، بيشترين ولخرجي من خريد كتاب
كه اين روزها خيلي هم گرون شده، البته نه در مقايسه با بقيه چيزها .
...................................................................................................
ابتدای صفحه