امروز سرم خيلي درد ميكرد دو ساعت زودتر از سازمان اومدم بيرون كه بيام خونه استراحت كنم، جلوي نگهباني ديدم يك نفر سراغ منو مي گيره،رفتم جلو وشناختمش،
يك دانشجوي پزشكي كه قبلا چند بار براش search، انجام داده بودم.فكر ميكنم از كمر به پايين فلج باشه،چون با عصا به سختي راه ميره،يادمه كه چون بابت search هزينه اي ازش نگرفتم به غرورش برخورد و گفت لازم نيست بهش ترحم كنم،با وجود اين كه براش توضيح دادم اينجا يك سازمان پژوهشيه و بابت جستجو از هيچ كس پول نمي گيره مگر در بعضي موارد ولي فكر مي كنم قانع نشد،خلاصه اينكه يك پوشه به من داد و چون آژانس منتظرش بود پيشنهاد كرد قسمتي از راه منو برسونه .تشكر كردم.
در مورد اينكه چي تو پوشست توضيحي نداد.وقتي رسيدم خونه بازش كردم .يك ورق كه مطالبي روش تايپ شده.
نميدونم منظورش از دادن اين نوشته ها به من چيه.شايد هنوز از اون روز ناراحته يا شايد ميخواست تشكر كنه،در هر حال همين جا بهش ميگم كه آقاي خسروی من به پشتكار شما تبريك ميگم و غبطه ميخورم و از خودم خجالت ميكشم كه با اين بدن سالم به اندازه شما براي زندگيم تلاش نميكنم،همسشه موفق باشين.
اين قسمتي از نوشته هايي كه به من داده:
بهترين بخش را در هر كس جستجو كن، و اين را به او بگو. همه ما به چنين محركي نيازمنديم،هر بار كه از كار من ستايش مي شود،فروتن تر مي گردم.چون احساس ناديده گرفته شدن يا نا خوشايند بودن نميكنم.
تمام مردم جهان چيزي دارند كه به خاطر آن سزاوار ستايش باشند.ستايشها نشانگر ادراك هستند.در خلوت خويش انسانهايي عالي هستيم، و هيچ كس از ديگري بهتر نيست، نگريستن به عظمت همسايه ات را بياموز ، و عظمت خودت را نيز بنگر.

اين آرزويي است كه من دارم، آرزو دارم قلبي گشوده براي دريافت داشته باشم،كه از گذراندن بازويم به دور شانه هاي كسي نترسم،مبادا پاره شود.
كه از انجام دادن كاري كه هيچ كس پيش از اين نكرده است،نترسم، مبادا كه آسيب بينم.
وقتي دو نفر به هم بر مي خورند، بايد همچون دو زنبق آبي باشند كه كنار به كنار هم مي سايند،هر يك قلب زرين خود را نشان دهند .

برگزيده از نامه هاي عاشقانه يك پيغمبر
اثر جبران خليل جبران
...................................................................................................
ابتدای صفحه