تا به كي بايد رفت از دياري به ديار ديگر
نتوانم نتوانم جستن
هر زمان عشقي و.ياري ديگر
كاش ما آن دو پرستو بوديم
كه همه عمر سفر مي كرديم از بهاري به بهار ديگر
آه اكنون
ديريست كه فروريخته در من
گويي
تيره آواري از ابر گران،
چو ميآميزد با بوسه تو روي لبهايم، مي پندارم
ميسپارد جان عطري گذران
آنچنان آلوده ست عشق نمناكم با بيم زوال
كه همه زندگيم ميلرزد،
چون تو را مينگرم مثل اينست كه
تك درختم را سرشار از برگ
در تب زرد خزان مينگرم
مثل اينست كه تصويري را
روي جريانهاي آب روان مينگرم


فروغ
...................................................................................................
ابتدای صفحه