عروسی
عمو سفارش کرد که هر چی دختر خوشگل دور وبرت سراغ داشتی بردار بیار. کلی گشتم تا یک دختر خوشگل بیکار پیدا کردم و بعد از کلی منت کشیدن و خواهش و التماس راضی اش کردم برویم ولایت ما عروسی.مامان برای پنج شنبه شب جوان ها را دعوت کرده بود آخرین شب مجردی داماد را جشن بگیرند. از راه نرسیده کشیدمان به کار.
رفیقم در نقش Wedding Planner مسئول تزئین ظرف حنا و میوه و میز و اینها شد. وسط مهمانی که الکل کارش را کرده بود و دیگر همه روی هوا راه می رفتند دوستم گفت باید داماد با حنا یک قلب بکشد کف دست عروس. دیدیدم این دامادی که ما می شناسیم یک ساعت طول می کشد توجیه شود قلب را چه طور باید بکشد. بی خیال شدیم و به همان گذاشتن حنا روی پول کف دست و پرت کردنش رضایت دایدم.هی خوندیم حمید رو بردن هی هی ...
عاقد تا وارد مجلس شد و خانم ها را دید عقب عقب رفت بیرون و گفت با این حجم گناهی که در هوا موج می زند نمی تواند خطبه عقد را جاری کند. همه دامن هایشان را کشیدند روی سرشان تا عصمتشان حفظ شود. یک ربعی حاج آقا ناز کرد تا دختر ها پشت شانه پسرها و پرده و مبل و میز و صندلی قایم شدند و حاج آقا راضی شد.
طبق معمول عروس بار اول رفته بود گل بچینه بار دوم هم رفته بود گلاب بیاره . نمی شود یک بار مثلا یکی برود سبزی بخرد؟
از آنجایی که ما هر 10 سال یکبار توی فامیلامان یکی هوس می کند ازدواج کند و زیاد با ترتیب مراسم و اینها آشنا نیستیم مانده بودند سر عقد اول باید حلقه دست کنند و بعد عسل دهن هم بگذارند یا اول عسل دست هم کنند و بعد حلقه دهن هم بگذارند!!
حاج آقا به اندازه یک درس سه واحدی معارف اسلامی در مورد حجاب و گناه و جهنم و آتیش و جیز شدن و اینها حرف زد. آخرش دیگر از آنجایی که ما نشسته بودیم زمزه های بسه دیگه چقدر زر میزنی و گورتو گم کن و یکی اینو بندازه بیرون و مرتیکه خفه شو و گمشو بیرون می خواییم برقصیم و اینها به وضح شنیده میشد.
هوا بس ناجوانمردانه گرم بود.
هی اندی خوند خوشگل ها باید برقصند و هی ما توی رودربایسی رقصیدیم.از الان تا اطلاع ثانوی دیگر فقط زشت ها برقصند.
آخرین خبرهای شنیده شده از افرادی که در جشن حضور داشتند 100 درصد کوفتگی پا و کمر و 24 ساعت خواب مطلق است.
...................................................................................................
ابتدای صفحه